میم_الف_دال



" چه شد بگو چه شد که ما از این زمانه خسته ایم بار سفر به سوی خود به سوی هیچ بسته ایم فرار تا کجا؟ بس است مرو به مقصدی که نیست برای لحظه ای فقط برای لحظه ای بایست بگو چه شد که راه عشق به چاه کینه ختم شد چرا مسیر تیز تیغ به عمق سینه ختم شد جواب من سکوت نیست بگو چه شد ترانه ها به جای فحش‌های زشت کجاست عاشقانه ها چه شد بگو چه شد که ما از این زمانه خسته ایم بار سفر به سوی خود به سوی هیچ بسته ایم فرار تا کجا؟ بس است مرو به مقصدی که نیست برای لحظه ای فقط برای

دلم میخواد مثل  شخصیت  فیلمای علمی تخیلی باشم 

با یه قدرت خارق العاده 

مثلا یه زن با بدن فولادی باشم 

که هیچ وقت آسیب نمیبینه 

یا پنجه های آهنی داشته باشم به جای انگشت های واقعی

اصلا خوبه یه پری افسانه ای باشم 

با یه عصای جادویی 

از اون عصاهایی که هربار که تش بدم یه عالمه ستاره ازش بریزه بیرون و بعدش یه اجی مجی لاترجی بگم و ببینم یه آرزوی برآورده شده جلوی رومه 

افسانه ها خیلی قشنگن 

هیچ چیز نمیتونه قدر اون افسانه ها قشنگ باشه 

هیچ چیز نمیتونه منو مثل افسانه ها سر ذوق بیاره 

 


همیشه نمیدونم چی میخوام 

نمیدونم باید کجا برم و چکار کنم 

من هیچ وقت هیچی رو حل نمیکنم 

حق با اون بود که میگفت" تو فقط داری صورت مسئله رو پاک میکنی 

خودت و خواسته هاتو فراموش میکنی 

خودتو سرکوب میکنی و اسمشو میذاری از خود گذشتگی 

مسئول و مقصر همه ی این اتفاقا فقط خودتی دیگه هیچ وقت کسیو  سرزنش نکن"

 

 


رفتم ، نیستم ، خستم 

شایدم هیچ وقت نبودم ، دلم میخواد همین جا خودمو جا بذارم و برم 

آدما برای چی میان؟ آدما برای چی میرن ؟

آدما باید یه جایی خودشون رو  جا بذارن و برن 

آدما باید خودشونو پیدا کنن 

و قبل از اینکه پیدا بشن لازمه که گم بشن 

آدما تنها و خسته ان 

باید خودشونو بغل کنن ، نوازش کنن و بگن " عزیزترینم تو همیشه منو داری "


"

گاهی، وقتی غرق در مطالعه و مکاشفه یِ یک کتاب به سر میبَری، لحظه ایی میرسد که جای آنکه تو کتاب را بخوانی، جملات و مضامینِ کتاب شروع به خوانش تو میکنند، و این لحظه، دقیقا همان لحظه ایست که آرزو میکنی ای کاش کسی پیدا میشد و کتابِ در دستَت را می بست، تا یک عمر برای همیشه در لا به لای سطر ها و صفحات آن گُم و مدفون شَوی، دقیقا در همان مختصاتی که تماماً در آن احساس تعلق میکنی.
"


" من خسته شده ام ، از این همه حرف نزدن خسته شده ام ، می خواهم کلمه ها را بلند بلند و با فریاد ادا کنم می خواهم کلمه ها را چنان روی هم بریزم که در اطرافم جز کلمه هیچ چیز نباشد اما نه، کلمه ها هستند هیاهو در سر من هست من می خواهم کسی دیگر این کار را بکند، کسی که ساعت ها حرف بزند از هرچه دلش میخواهد حرف بزند ولی حرف بزند هرچه می خواهد بگوید ولی بگوید و کلمه ها را ادا کند "
مامان همیشه سعی میکرد ما رو قوی و مستقل بار بیاره میگفت ارزش و احترام و شخصیت یه دختر به قوی بودنشه به وابسته نبودنشه برای همین همیشه مجبورمون میکرد کارامونو خودمون انجام بدیم تنهامون میذاشت که قوی بشیم حالا ما چهارتا به اندازه ی کافی بزرگ و قوی شدیم که هیچ وقت حتی به اندازه ی یه کار کوچیک هم از همدیگه کمک نمیخوایم چرا؟ چون ما قوی و تنها و مستقلیم و نیازی به همدیگه نداریم مامان هم همچنان یه تنه تکیه گاه و ستون خونه ست اما ما دور از مامان قوی وتنها و
خیلی وقته اینجا کتاب معرفی نکردم بعد از مدت ها دلم میخواد چندتا کتاب خوب معرفی کنم من زیاد بلد نیستم درباره ی کتابا توضیح بدم وحرف بزنم " کشتن شوالیه ی دلیر " اثر هاروکی موراکامی کتابیه که الان دارم میخونم و مثل همیشه دنیای جادویی موراکامی بدجور به هیجانم درمیاره عشاق موراکامی لطفا این کتاب رو از دست ندید
" آدم همیشه دنبال قطعه‌ای گم شده است، هیچ آدمی را نمی‌توان یافت كه قطعه خود را جستجو نكند؛ فقط نوع قطعه‌هاست كه فرق می‌كند، یكی به دنبال دوستی است، دیگری در پی عشق؛ یكی مراد می‌جوید و یكی مرید! یكی همراه می‌خواهد و دیگری شریك زندگی، یكی هم قطعه‌ای اسباب بازی! به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دستِ‌كم بدون آرزوی یافتن آن نمی‌تواند زندگی كند. گستره این آرزو به اندازه زندگی آدم است و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی‌شوند، بلكه تغییر موضوع میدهند.
" گاهی آدم در زندگی‌اش به دنبال فرصتی است تا ثابت کند که می‌تواند بر زخم دلش مرهمی بنهد. انگار پوستش کلفت بوده و چرکِ این زخم را حس نکرده. محکم و قوی می‌ایستد تا شاید بتواند اندکی ضماد بر این جراحت بنهد و از آن خلاص شود. معنای آرامش همین است . زخم‌هایت را خودت دوا کنی! "
" دچارِ نوعی بهت‌زدگی و بی‌حسی شده‌ام. احساسِ خستگی نمی‌کنم، خوابم نمی‌آید، غصه‌دار نیستم، شاد هم نیستم؛ قدرتِ این را ندارم که تو را با خیالِ خودم به اینجا بیاورم. هر چند که تصادفاً سمتِ راستم یک صندلیِ خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است؛ در چنگالِ چیزی هستم و نمی‌توانم خودم را از دستش رها کنم. "
" خوابم می‌آید، اما نمی‌خواهم بخوابم. در جدول زمانی من فرصتی برای خوابیدن در نظر نگرفته شده است. نمی‌خواهم. نه! هیچ توضیحی برای این مسئله ندارم. اغما برای آدم‌های زنده است. زنده‌ها. همیشه تحمل زنده‌ها خارج از حد توانم بوده است. البته همه‌ی آنها نه در درونم تلآلو آن شوریدگی دیرین را احساس می‌کنم. اما می‌دانم که این احساس دیگر وجودم را به آتش نخواهد کشید "
اگه ازم بپرسی بزرگترین درسی که از زندگی گرفتم چی بود بهت میگم هروقت دیدی نمیتونی ادامه بدی فقط متوقف شو به خودت بگو " ایست ! بسه ،همین جا وایسا و استراحت کن وقت برای ادامه دادن و زندگی کردن زیاده " اگه الان متوقف نشی و همینجوری پیش بری تو هم میشی یکی مثل من خسته و از نفس افتاده از خودت انتظارات زیادی نداشته باش بذار همون چیزی که به نفعته برات اتفاق بیفته تو فقط آروم آروم کاری رو بکن که خوشحالت میکنه
" اندوه که از حد بگذرد، جایش را می‌دهد به یک بی‌اعتنایی مزمن دیگر مهم نیست بودن یا نبودن، دوست داشتن یا نداشتن آن‌چه اهمیت دارد یک کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی و نگاه میکنی "
" در این روزگار، که ما بیش از هر چیز به امید و ایمان احتیاج داریم، مگذار ناامیدی، روزنی به اندازه ی سر سوزنی در قلبت پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد. امید را برای روزهای بد، ساخته‌اند؛ چراغ را برای تاریکی. انسان اگر با مشقّت و درد و مصیبت روبرو نمیشد، نه به چیزی ایمان می‌آورد، نه به آینده‌ای دل می‌بست، و نه از امید، سلاحی می‌ساخت به پایداری کوه "
مامان میگه " از آدمی که روح بزرگی نداره ،دوری کن" آدمایی که روح کوچیکی دارن باعث میشن احساس کنی به اندازه ی کافی خوب نیستی ، همچین آدمایی نه میتونن خودشونو دوست داشته باشن نه دیگران رو پس اگه میخوای همیشه خودتو دوست داشته باشی از کسی که روحش کوچیکه دور باش
شما تو رفتاراتون با آدما چی رو ملاک قرار میدین؟ شاید سوال واضحی نباشه پس بذارین توضیح بدم مثلا من تو برخوردم با بقیه فقط خودمو ملاک قرار میدم و طبق اصول و باور و ارزش ها و معیارهای خودم عمل میکنم و باید و نباید های کلیشه ای برام مهم نیست چیزی که برام مهمه باید و نباید هاییه که خودم تعیین کردم و البته حس درونیم و خلوص نیتی هم که دارم تو رفتارم با دیگران خیلی موثره حالا بهم بگین شما چه چیزایی رو ملاک قرار میدین

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها